حكايت دو درويش
خراساني،
ملازم صحبت
يكدگر سياحت كردندي
، يكي ضعيف
بود كه به هر
دو شب افطار
كردي و آن دگر
قوي كه روزي
سه بار خوردي .
قضا را بر در
شهري به تهمت
جاسوسي
گرفتار آمدند
و هر دو را به
خانه كردند و
درش به گل بر
آوردند، بعد
از دو هفته
معلوم شد كه بي
گناهند؛ در
بگشادند. قوي
را ديدند كه
مرده و ضعيف
جان به سلامت
برده. در اين
عجب بماندند.
حكيمي گفت
خلاف اين عجب بودي،
كه آن يكي
بسيار خوار
بود، طاقت بي
نوايي نداشت،
هلاك شد؛ و آن
ديگر
خويشتندار
بود، بر عادت
خود صبر كرد و
به سلامت
بماند. چو كم خوردن
طبيعت شد كسي
را
چو سختي پيشش
آيد، سهل گيرد وگر تن
پرورست اندر
فراخي
چو
تنگي بيند، از
سختي بميرد ((گلستان،
سعدي)) |